مراد اویورکولاک از رازهای پنهان در رمان‌هایش پرده برمی‌دارد: روایت عشق و فقر از «انتقام» تا «اِبی‌خُله»

مراد اویورکولاک - ابی خله

مراد اویورکولاک نویسنده‌ي ۵۲ ساله‌ی اهل ترکیه رازهای خلق رمان «اِبی‌خُله» را فاش می‌کند و این کتاب را اثری می‌خواند که مرثیه‌ای بر جوانی از دست رفته‌اش است و فریادی‌ست خاموش علیه فقر.
او از تجربه‌های شخصی‌اش در ازمیر می‌گوید و وضعیت اجتماعی ترکیه در دو دهه اخیر و سفر پرفراز و نشیب نویسندگی‌اش را روایت می‌کند.

ابی‌خله روایتی‌ست صادقانه از یک نسل که در میانه‌ی خشم و امید گرفتار شده‌اند. او با زبانی گزنده و در عین حال امیدوارکننده، پرده از زخم‌های عمیق جامعه‌اش برمی‌دارد و نشان می‌دهد که ادبیات چگونه می‌تواند صدای بی‌صدایان باشد.

آنچه در ادامه می‌خوانید، ترجمه‌ی مصاحبه‌ای‌ست که در مهرماه ۱۳۹۹ توسط نشریه‌ی ترکیه‌ای ‌دیوار (Duvar) مابین آنیل مرت اوزوسوی و مراد اویورکولاک به مناسبت انتشار تازه‌ترین رمان اویورکولاک انجام شده است. اِبی‌خُله را سولماز حسن‌زاده به فارسی ترجمه کرده و توسط نشر وزن دنیا منتشر شده است.

نشر وزن دنیا

 

نشریه‌ی دیوار؛ آنیل مرت اوزوسوی

آخرین رمان مراد اویورکولاک توسط انتشارت «جان یایینلاری» منتشر شد(۲۰۲۰). اویورکولاک می‌گوید: «هر متنی با احساس و فضای خاص خود به وجود می‌آید. در رمان «انتقام»(یکی از رمان‌هایش)، خشم و کینه همراه با جریان رمان پیش می‌رفت، می‌توانم بگویم «خار» (نام یکی دیگر از رمان‌هایش) را با احساس راحتی بیشتری نوشتم. در رمان «مرحومه»(نام رمانی دیگر) احساس شرم و تلافی کردن و درخواست ببخش غالب بود. «اِبی‌خُله» به این هدف شکل گرفت که مرثیه‌ای باشد بر جوانی از دست رفته و عصیانی شود علیه تجربه‌ی فقر.»

«انقلاب زمانی ممکن بود اتفاق بیفتد و زیبا بود.» وقتی اولین جمله ی کتاب «انتقام» را خواندیم، تاریخ نوامبر سال 2002 را نشان می‌داد. مراد اویورکولاک که با زبان تند و تخیل باشکوهش یکی از آثار ستودنی تاریخ ادبیات را امضا می‌کرد و روبروی مخاطبان قرار داشت. تاثیری که قرار بود بر روی نسل بعدی بگذارد، در رمان‌های «خار» و «مرحومه» و داستان‌های «بازوکا» کاملا مشهود شد. اویورکولاک برای عده‌ای نویسنده‌ی شکست‌ها بود و برای برخی نویسنده‌ی بهترین جملات حاصل از  برباد رفتنی باشکوه.

اویورکولاک پس از مکثی طولانی، این بار با «اِبی‌خُله» در مقابل مخاطب قرار گرفته است. حتی اگر «اِبی‌خُله» در ظاهر داستان شکستی باشد که در آن عقل و دیوانگی به هم می‌رسند و مسیر ارزشمند‌تر از پایان است، می‌توان آن را روایتی دانست که بریده‌هایی از تاریخ هیجده سال اخیر ترکیه را در برمی‌گیرد. در این رمان که مسیر افتان و خیزان پدر و پسری به تصویر کشیده می‌شود که شهر به شهر سفر می‌کنند و از فقر خجالت‌زده نیستند و عشق را جایگزین فقر کرده‌اند، همانطور که برای مخاطب اویورکولاک نیز آشنا است روایت عشقی عجیب نیز زیر پوست رمان به آرامی جریان دارد.

با اویورکولاک درباره آخرین رمانش اِبی‌خُله، خشم و جایگاه تاریخ اخیر ترکیه در ادبیات گفتگو کردیم.

  • می‌دانم ازمیر برای شما از جایگاه ویژه‌ای برخوردار است. از همانجا شروع کنیم. شهر در این رمان چیزی ورای پس‌زمینه و بخش اصلی آن است.

تا 27 سالگی در ازمیر زندگی کردم. در برنوا… اقوام پدریم در سال 1923 در تبادل جمعیت از کاوالا آمده‌اند. توتونچی بودند، وقتی می‌فهمند که در اطراف برنوا مزارع توتون هست در برنوا ساکن می‌شوند. برنوا زمانی ییلاق لوانتن‌ها بوده است، چون منطقه‌ای بوده آرام، با هوایی تمیز. بعد طبیعتا با تاسیس دانشگاه «اگه» و بیمارستان غول‌آسای وابسته به آن، جمعیتش به سرعت افزایش پیدا کرده است. اکثرا لوانتن‌ها هم رفته‌اند. آنچه از آنها باقی مانده ده‌ها عمارت و قصر باشکوه است. برنوا هنوز هم شهر نسبتا زیبا و سرسبزی به حساب می‌آید. به تفصیل در مورد برنوا صحبت می‌کنم، زیرا برنوا نسبت به ازمیر برای من جایگاه خاص‌تری دارد. حس می‌کنم بزرگ شدن در برنوا از بخت خوب من است. ورای معماری و طبیعتش، به دلیل وجود مهاجران و دانشجویان، صحبت و محبت در برنوا هم زیباست. طبیعتا با بالا رفتن سن، به نواحی دیگر ازمیر هم سر زدیم. در باسمانه، ایکی چشمه لیک، اشرف‌پاشا، آلسانجاک، کارشی‌یاکا، بوجا هم اوقات خوشی را سپری کردم. اما واقعیتی هم وجود دارد: تا زمانی که در یک شهر زندگی می‌کنی متوجه علاقه‌ای که به آن داری، متوجه خوشبختیت نمی‌شوی، در 27 سالگی، بی‌پول و بیکار که ماندم دانشگاه را رها کردم و به استانبول رفتم. بیست سال است که در اینجا زندگی می‌کنم، در واقع در این بیست سالی که دور از ازمیر بودم عاشق ازمیر شدم. یعنی هر چه بیشتر دوری کشیدم، وقتی از بلبشو و ترافیک استانبول خسته شدم، بیشتر دلتنگ آرامش و سکون و رخوت ازمیر شدم. ولله ازمیر حال انسان را خوب می‌کند.

ایرنا: ابی‌خله به کتاب‌فروشی رفت

اولویت‌ها حین نوشتن شکل می‌گیرند

  • در رمان‌های شما مسائل اجتماعی همیشه خود را نشان می‌دهند. در اِبی‌خُله، با انسان‌ها و افکاری روبرو هستیم که قصد دارید در کنار آنها بایستید. این انتخاب خاص و تعمدی بود؟

زمانی که شروع به نوشتن یک رمان و شروع به تجربه بخشی از ایده‌ها و احساسات می‌کنید، مسلما یک سری ترجیح‌ها و انتخاب‌ها هم پابه‌پای شما خواهند بود. اما این ترجیح و اولویت‌ها آنگونه که شما تعبیر می‌کنید خاص و سرسختانه نیستند. بیشتر حین نوشتن شکل می‌گیرند. به هرحال حین نوشتن رمان ارتباطتان را با دنیای بیرون قطع نمی‌کنید، در اطراف شما زندگی پیچیده‌ای وجود دارد که شما را تحت‌تاثیر قرار می‌دهد. اتفاقاتی که انتظارشان را نداری، همراه با افکار و احساساتی که در خود دارند در میان متن جا خوش می‌کنند. یک تصویر و یا یک روایت که که در ذهنت آنقدر ها هم جا نیفتاده، خود را تحمیل می‌کند. ورود برخی ترجیح‌ها در روایتی که در دوره‌ای نوشته شده است که قدرت، مملکت را به دیار دروغ و یغما و چپاول و خشونت تبدیل کرده، گریز ناپذیر بود. در این نقطه ترجیح و اولویت من، بیان درد و خشم و افکار، بدون طفره رفتن بود.

  • اِبی‌خُله شخصیتی‌ست که نام رمان را به خود اختصاص داده اما اصلا به چشم نمی‌آید. با رمانی پر از  سفر و جستجو طرف هستیم، مفاهیم مسیر و  جستجو را چگونه تفسیر می‌کنید؟

مسیر و جستجو در سه رمان قبلی من هم کم‌و‌بیش خود را نشان می‌دهند. مثلا در رمان «انتقام» قطاری به سوی «دیاربکر» پیش می‌رود. در «مرحومه» شخصیت اصلی در جستجوی سونا‌ست. سفر و جستجو قوی‌ترین نشانه‌های زندگی و زنده بودن هستند. درجانزدن، در حرکت بودن و قانع نبودن به آنچه که در اطراف است و به آن دسترسی داری، جستجوی بی‌وقفه‌ی چیز‌های جدید، چیز‌های نادیده و ناشناخته… مگر موتور حرکت یک تاریخ و تمدن بزرگ غیر از این است؟

می‌گفتیم بد‌تر از این وجود ندارد…

  • در رمان اِبی‌خُله که گذشته و آینده در هم تنیده می‌شود و شهر به شهر می‌گردد، با شخصیت‌هایی روبرو هستیم که تضاد طبقاتی نتوانسته مانعی برای ارتباط آنها با یکدیگر باشد. با تمام ضعف‌ها و قدرت‌هایشان داستان را کامل می‌کنند. کوچه و خیابان که برای مخاطب همیشگی اویورکولاک آشناست در این رمان هم با قدرت به چشم می‌آیند. نظرتان راجع به کوچه و خیابانی که تغییر کرده چیست؟ از «انتقام» تا ابی‌خله چه اتفاقی افتاد؟

تصادف جالبی در اینجا وجود دارد. رمان «انتقام» در سال 2002 همزمان با به قدرت رسیدن حزب عدالت و توسعه منتشر شد. هیجده سال بعد اِبی‌خُله منتشر می‌شود و این حزب هنوز بر سر کار است. دوران جوانیم در دهه نود و اوایل قرن 21 گذشت. سال‌هایی که درگیری بین کرد‌ها و دولت به اوج رسیده بود، روستا‌ها به آتش کشیده می‌شدند، هزاران جنایت اتفاق می‌افتاد که فاعلشان مشخص نبود، سال‌های تاریکی که در آن شکنجه بخشی از از زندگی عادی بود… می‌گفتیم بد‌تر از این وجود ندارد. اما در همان سال‌ها هم، عدالت اگر چه با کم‌و‌کاست، ترازویی داشت، علیرغم خشونت دولت، کوچه و خیابان همچنان محل همبستگی و اعتراض بود. دزدی و دروغ عکس‌العمل جامعه را در پی داشت، شرم‌آور بود، چون هنوز رسانه‌ای وجود داشت که هر چند با کم‌وکاست، قادر به خبررسانی بود. هیجده سال بعد، با کشوری روبرو هستیم که در آن فساد و دروغ عادی شده، دزد‌ها ذره‌ای شرم ندارند، نود درصد از رسانه‌ها تبدیل به شیپور حکومت شده‌اند، میادین و خیابان‌ها به روی معترضین بسته است. سرزمینی که در بیابان‌های بتونی غرق شده و طبیعت و تاریخش نابود گشته است. تصویری از زوال، پسرفت و ویرانی با مشایعت فقر، ناامیدی و عدم باور به آینده… اما قطعا اینگونه ادامه نخواهد یافت. زندگی دیر یا زود راه آزادی، صلح و دموکراسی را پیدا خواهد کرد.

برای خرید رمان ابی‌خُله از نشر وزن دنیا اینجا کلیک کنید

هنگام نوشتن کتاب نخواستم در گوش خود فریاد بزنم…

  • هر رمانی که نوشته‌اید در بین خوانندگان به محبوبیت دست یافته است. اِبی‌خُله از یک جنبه از بقیه متمایز است. نسبت به رمان‌های قبلی آرام‌تر به نظر می‌رسد… دلیل این آرامش چیست؟

هر متنی با احساس و فضای خاص خود به وجود می‌آید. در رمان «انتقام»، خشم و کینه همراه با جریان رمان پیش می‌رفت، می‌توانم بگویم «خار» را با احساس راحتی بیشتری نوشتم. در رمان «مرحومه» احساس شرم و تلافی کردن و درخواست ببخش غالب بود. «اِبی‌خُله» به این هدف شکل گرفت که مرثیه‌ای باشد بر جوانی از دست رفته و عصیانی شود علیه تجربه‌ی فقر. اما نه عصیانی همراه با خشونت یا یک سوگواری اغراق‌آمیز. حسی که در من وجود داشت بیشتر به غصه خوردن می‌ماند و به شکلی متعادل به نمایش درآمد. اصلا نمی‌خواستم فریاد بزنم و همه جا را به آتش بکشم. قطعا اِبی‌خُله فقط شامل زندگی شخصی من نیست، اتفاقات و شخصیت‌های گوناگون و تخیلی در آن وجود دارد. اما هنگام نوشتن این کتاب دلم می‌خواست ردپای گذشته را به آرامی تعقیب کنم. نخواستم در گوش خود فریاد بزنم.

تئاتر ابی‌خله

گمان نمی‌کنم خشم از ادبیات کنار رفته باشد

  • همانطور که شما گفتید، خشم در رمان‌های شما احساس غالب است، اما در این رمان با شخصیت‌هایی روبرو هستیم که سعی در درک یکدیگر دارند. اگر تلاش ادبیات برای درک جهان را در نظر بگیریم، چه اتفاقی برای خشم قلم نویسنده افتاده است؟ تغییر سبک یا کمی ملایمت؟

گمان نمی‌کنم خشم از ادبیات کنار رفته باشد، یا کم شده و محو شده باشد. مخصوصا از قلم جوانان هنوز داستان‌ها و اشعار جسورانه و خشن بیرون می‌زند. شاید بشود گفت علاقه به چنین متونی کم شده است. این هم به نظر من از منطقه‌ی سیاسی نشات می‌گیرد. در دوره‌هایی که به دلیل خشم و فشار دولت انسان‌ها اعتراض خود را بی‌صدا و در درون خود نشان می‌دهند، خشم هم زیرزمینی می‌شود، در اصل در آنجا تکثیر پیدا می‌کند. فقط شاید ما آنطور که باید احساس نمی‌کنیم، ماجرای مقاومت «پارک گزی» را به خاطر بیاورید، فقط تفریح، همبستگی و شوخی نبود، خشم هم روی کار آمده بود و ادبیات با این خشم همراه شده بود.

  • درگیری بین پدر و پسر یکی از موضوعاتی ست که اغلب در جهان مورد بررسی و بحث قرار می‌گیرد. یکی از مراکز توجه اِبی‌خُله هم همین است. اما این بار برخلاف انتظار پدر و پسری وجود دارد که با هم رفیق هستند و با هم یکی می‌شوند. دلم می‌خواهد در مورد این تغییر صحبت کنیم.

همیشه استثنا وجود دارد، اما پدر، یکی از بزرگترین موانعی‌ست که بر سر راه آزادی و استقلال وجود دارد، نهاد خانواده نگهبان این نیمچه زندان است. شاید اکثرا انسان‌های بدی نباشند، عشق می‌ورزند ، دلسوزی می‌کنند، اما مجبورند مانند دیکتاتور‌های کشوری خرد رفتار کنند. خانواده‌ای که باید سرپا بماند، فرزندانی که باید به موفقیت برسند، دخترانی که باید از ناموس‌شان محافظت شود، همسرانی که… موقعیت غم‌انگیزی‌ست اما پدر به قدری شرطی شده که حتی متوجه شرایط نیست. میلیون مورد شبیه به این داستان را می‌توانید پیدا کنید. فرزند علیه سلطه‌ی پدر عصیان می‌کند، فرار می‌کند و آنجاست که فیلم قطع می‌شود. سالها حتی سلام و علیک نمی‌کنند. بعد با بالا رفتن سن‌ها، وصال و آشتی بزرگ رخ می‌دهد. آنجاست که فرزند عاصی مدت‌هاست پدر، یعنی مقتدر شده است، پدر سایق حسابی پیر شده و دیگر نماد اقتدار نیست. می‌شود اِبی‌خُله را هم ورژنی از این داستان دانست. اما داستان بازگشت به نیکی که شامل روایت‌هایی‌ست از زندگی، جهان و امید به تغییر جهان. مهمتر از همه، در این داستان بازگشت، پسر قدرت را انتخاب نمی‌کند و پدر مدت‌هاست از سمت نگهبانی استعفا داده است.

ادبیات کمک می‌کند حس کنیم تنها نیستیم

  • می شود گفت اِبی‌خُله، داستان انسان‌های بی‌کس‌و‌کاری ست که در جستجوی اِبی‌خُله‌ی بی‌کس‌و‌کار هستند. در این صورت بی‌کس‌وکاران ادبیات چه کسانی هستند؟ راه نجات ادبیات برای آنها چیست؟

اگر منظورت از راه نجات، پرسیدن این سوال است که آیا ادبیات قدرت تغییر جهان را دارد یا خیر؟ باید بگویم: نمی‌توانیم باری به این سنگینی را  بر دوش ادبیات بگذاریم. به نظر من یک کنش سیاسی سازمان یافته قادر به تغییر دنیاست. مسلما ادیب می‌تواند شخصیت سیاسی داشته باشد. اما انسان‌هایی که هیچ ارتباطی با سیاست ندارند هم می‌توانند آثار بزرگی خلق کنند. از طرف دیگر، اگر بحث بر سر تغییر دادن انسان باشد ادبیات می‌تواند وظیفه‌ی خطیری داشته باشد، زیرا کشف تاریکی‌های روح، مواجه شدن با گناهانی که از آنها فراری هستیم و رسیدن به پاسخ سوال‌های بی‌جواب با ادبیات ممکن می‌شود. به علاوه ادبیات ما را با داستان انسان‌ها و دنیا‌های دیگر آشنا می‌کند و کمک می‌کند با آنها همدلی کنیم یعنی کمک می‌کند حس کنیم تنها نیستیم.

  • اِبی‌خُله از سیاستمداران و هنرمندان اخیر یاد می‌کند. رابطه‌ی نزدیکی با سینما دارید، در مورد اسامی و آثار ذکر شده در اِبی‌خُله صحبت کنیم؟

نزدیک به ده سال است که سناریوی فیلم و سریال می‌نویسم. ابتدا این کار برای کسب درآمد بود، اما همچون کسانی که پابند خاک صحنه تاتر می‌شوند، با چشیدن طعم سینما دیگر نتوانستم کنار بکشم. این چیزی بود ورای هدف رسیدن به پول. تماشای متنی که نوشته‌اید، شخصیت‌هایی که به سخن واداشته و به حرکت درآورده‌اید، مکان‌ها و خیابان‌هایی که تصور کرده‌اید، بر روی پرده‌ی سینما و یا صفحه‌ی تلویزیون لذت دیگری دارد. در مورد آثار ذکر شده در اِبی‌خُله، آنها نه تنها به یوسف، بلکه به رشد و بزرگ شدن من هم کمک کردند. فرزند دو معلم با حقوقی محدود بودم. تفریح آسان نبود. تلویزیون، گاهی سینما و بیشتر از همه کتاب. پدرم دبیر ادبیات ترکی بود، کتابخانه‌ی کاملی داشت، از آنجا که یک کمونیست عاشق اتحاد جماهیر شوروی بود، تقریبا تمام کتاب‌های ادبیات کلاسیک روسیه را در خانه داشتیم. بهترین کاری که می‌شد در میان آن فقر انجام داد پناه بردن به دنیای کتاب‌ها و بازی و تفریح در آنجا بود. از طرف دیگر داستان اِبی‌خُله حقیقت دارد. وقتی در دبیرستان آناتولی پذیرفته شدم پدرم سری کتاب‌های نوجوان «جان یایینلار» را که شامل 25 کتاب بود به من هدیه داد. کتاب‌هایی که در اِبی‌خُله ذکر می‌کنم در این سری بودند. نمی‌خواهم اغراق کنم اما اگر سال‌ها بعد جرات نوشتن پیدا کردم و کمی هم موفق شدم، از سایه این کتاب‌ها بود.

  • در پایان چه صحبتی با مخاطب دارید؟

زندگی ما سرشار از خوشی، شادی، زیبایی و خوشبختی خواهد شد، نگران نباشید… درست مانند بوتورای گروه رستاک.

 

 

ترجمه‌شده در تحریریه‌ی نشر وزن دنیا

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *